.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۲۰→
پوفی کشیدم وازروی مبل بلندشدم...به سمت مانتوم رفتم که روی مبل ولو بود...مانتوم وپوشیدم ویه شال قرمزم سرم انداختم وبه همراه نقشه هاو وسایل نقشه کشی وغیره به سمت درخونه رفتم...نمیشه من هی اینجابشینم وفکرکنم وتهشم به هیچ نتیجه ای نرسم که!!!ارسلان به من قول داده که توپایان نامه ام کمکم کنه پس درهرموقعیتی بایدپای قولش وایسه...منم به راهنمایی وکمکش نیازدارم پس به خاطرپایان نامه منم که شده،ارسلان بایدمن وببینه!!!من بایدبه پایان نامه ام برسم...من باید برم پیش ارسلان!!
محکم وقاطع دروبازکردم وکلیدوازتوی جاکلیدی برداشتم...دروبستم به سمت خونه ارسلان رفتم وزنگ دروزدم...
چنددقیقه بعد،هیکل مردونه ارسلان توچهارچوب درظاهرشد...طبق معمول شیک وباکلاس روبروم وایساده بود...مثل همیشه خوش تیپ... بانیش باز زل زده بودم بهش.نگاهش که به من افتاد،اخمی روی پیشونیش نشست...پسره بی شعورهروقت من ومی بینه اخم می کنه!!خب چته تو؟!هان؟!!خب بگومنم درجریان
باشم...ازحرفایی که بهت زدم دلگیری؟!خب من که خواستم ازت معذرت خواهی کنم خودت نذاشتی!!
اخم اون باعث شدکه نیشم بسته بشه...زیرلب گفتم:سلام...
بی رمق وکلافه گفت:علیک!!
باچشمم به کاغذاو وسایلی که دستم بوداشاره کردم وگفتم:یه سری نقشه کشیدم واسه پایان نامه ام اومدم پیشت تاایراداش وبگیری...
باهمون اخم روی پیشونیش،ازجلوی درکناررفت...درحالیکه به داخل خونه اشاره می کرد،گفت:باشه...بیاتو.
کفشام ودرآوردم و واردخونه شدم...بادیدن خونه فکم چسبیدبه زمین!!
اینجادوباره شد بازارشام؟!اونشب که من اومدم واسش قورمه سبزی پختم که خیلی تمیزبود!!پس چرا الان انقدبه هم ریخته اس ؟!مرده شورش وببرن که هیچ بویی ازتمیزی نبرده...شلخته دخترباز!!!
مثل دفعه اولی که به خونه اش اومده بودم،همه جابه هم ریخته بود...یه سری کاغذکف هال بود،لباساش روی مبلا پخش وپلا بودن وجعبه های پیتزاوآشغال ساندویچ روی زمین ولو بودن...به من گفت که دیگه واسش غذانپزم که هی بره فست فودببنده به خیکش؟!!پسره چلغوزه ونگاه...اصلا انقدپیتزا و ساندویچ بخورتابترکی...
کلافه به سمت مبل رفت وروی همون لباساش نشست!!!
دفعه پیش لاقل لباساروازروی مبل برداشت ولی حالا زرتی اومدنشست روی لباساش!!
اشاره ای به مبل کنارش کردوگفت:بیابشین دیگه...
به سمت مبل رفتم ولباساروازروش برداشتم وگذاشتمشون روی میز!!
روی مبل نشستم وزل زدم به اخمای درهم ارسلان...پوفی کشیدوگفت:چیه؟!چرااونجوری نگام می کنی؟!!دستش و درازکردونقشه هاروازم گرفت وادامه داد:بده ببینم چی کشیدی...
محکم وقاطع دروبازکردم وکلیدوازتوی جاکلیدی برداشتم...دروبستم به سمت خونه ارسلان رفتم وزنگ دروزدم...
چنددقیقه بعد،هیکل مردونه ارسلان توچهارچوب درظاهرشد...طبق معمول شیک وباکلاس روبروم وایساده بود...مثل همیشه خوش تیپ... بانیش باز زل زده بودم بهش.نگاهش که به من افتاد،اخمی روی پیشونیش نشست...پسره بی شعورهروقت من ومی بینه اخم می کنه!!خب چته تو؟!هان؟!!خب بگومنم درجریان
باشم...ازحرفایی که بهت زدم دلگیری؟!خب من که خواستم ازت معذرت خواهی کنم خودت نذاشتی!!
اخم اون باعث شدکه نیشم بسته بشه...زیرلب گفتم:سلام...
بی رمق وکلافه گفت:علیک!!
باچشمم به کاغذاو وسایلی که دستم بوداشاره کردم وگفتم:یه سری نقشه کشیدم واسه پایان نامه ام اومدم پیشت تاایراداش وبگیری...
باهمون اخم روی پیشونیش،ازجلوی درکناررفت...درحالیکه به داخل خونه اشاره می کرد،گفت:باشه...بیاتو.
کفشام ودرآوردم و واردخونه شدم...بادیدن خونه فکم چسبیدبه زمین!!
اینجادوباره شد بازارشام؟!اونشب که من اومدم واسش قورمه سبزی پختم که خیلی تمیزبود!!پس چرا الان انقدبه هم ریخته اس ؟!مرده شورش وببرن که هیچ بویی ازتمیزی نبرده...شلخته دخترباز!!!
مثل دفعه اولی که به خونه اش اومده بودم،همه جابه هم ریخته بود...یه سری کاغذکف هال بود،لباساش روی مبلا پخش وپلا بودن وجعبه های پیتزاوآشغال ساندویچ روی زمین ولو بودن...به من گفت که دیگه واسش غذانپزم که هی بره فست فودببنده به خیکش؟!!پسره چلغوزه ونگاه...اصلا انقدپیتزا و ساندویچ بخورتابترکی...
کلافه به سمت مبل رفت وروی همون لباساش نشست!!!
دفعه پیش لاقل لباساروازروی مبل برداشت ولی حالا زرتی اومدنشست روی لباساش!!
اشاره ای به مبل کنارش کردوگفت:بیابشین دیگه...
به سمت مبل رفتم ولباساروازروش برداشتم وگذاشتمشون روی میز!!
روی مبل نشستم وزل زدم به اخمای درهم ارسلان...پوفی کشیدوگفت:چیه؟!چرااونجوری نگام می کنی؟!!دستش و درازکردونقشه هاروازم گرفت وادامه داد:بده ببینم چی کشیدی...
۱۳.۶k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.